خبر هجوم بی ترحم نیروهای انتظامی به برادران و خواهران افغان برای بیرون راندنشان از کشور با سکوت و شاید اغلب تحسین ایرانیان مواجه می شود. افغانهایی که همزبان و هم ریشه مایند، افغانهایی که در سالهای آوارگی و بد بختی ، تن به طاقت فرسا ترین و دشوارترین کارها دادند و دستمزدی کمتر از کارگر تن پرور ایرانی که حاضر به انجام آن کار هم نبود، دریافت کردند. ما ، ایرانیها در عوض، واژه شریف "افغانی" را به فحش تبدیل کردیم و در کوچه خیابان به یکدیگر نثار نمودیم. ما ، ایرانیهایی که خود از آواره ترین و بی پناه ترین ملت های جهانیم. در هر کشوری انبوهیمان به دریوزگی در پی گرفتن اقامت و ماندگار شدنیم ؛ حتی گاهی تحت شرایطی دردناک و اسفبار نظیر آنچه در کمپهای پناهندگان در کشورهایی چون استرالیا و بعضی کشورهای اروپایی برقرار است. پشت درِ هر سفارتخانه ای برای اخذ ویزا با گردن کج صف کشیده ایم. در ژاپن نام ایرانی معادل دزد و چاقوکش است و در غرب دست و پا می زنیم که اثبات کنیم ما تروریست نیستیم. اما از آن طرف گردنمان برای افغانها کلفت است و اخراجشان را با سکوتی همراه نیشخند بدرقه می کنیم.
Source: http://kabous.blogspot.com/2007/05/blog-post.html
۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه
۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه
به اندیشیدن خطر مکن ، روزگار غریبی است نازنین
دارم سعی میکنم وطن رو به هر مفهومی از یاد ببرم
چه به مفهوم دیروزی، چه به مفهوم امروزی
چه به مفهوم دیروزی، چه به مفهوم امروزی
به هیچ وجه این رو نمیخوام، دارن مجبورم می کنن...
خبر های بد زیاد میگیرم، خبر های نا امید کننده
خبر های بد زیاد میگیرم، خبر های نا امید کننده
خبر از ویرانی، خبر از ویرانگر
از سرزمینی خبر می گیرم که 20 سال در اونجا زندگی کردم
ولی دارن طوری برام تعریف می کنن که انگار هیچ وقت اونجا نبودم
ولی دارن طوری برام تعریف می کنن که انگار هیچ وقت اونجا نبودم
همه چیز به طور وحشت زایی باور نکردنی، متعفن...
با کسانی صحبت می کنم که ذره ای درخراب کردن این کشور کوتاهی نکردن ، حتی اونام به ستوه اومدن...
برای بار چندم تو زندگیم به این نتیجه رسیدم: خوش بحال آنکه گوساله اومد و گاو رفت...
از یک گوش کانت رو می شنوم : "جرات اندیشیدن و دانستن داشته باش"
از گوشی دیگر احمد شاملو: "به اندیشیدن خطر مکن ، روزگار غریبی است نازنین"
و با دو چشم میبینم که ما " همیشه خواب گذشته ی شیرینمان را -که البته هیچ وقت نداشته ایم- می بینیم و این تاوان ملتی است که توان ساختن رویایش را در بیداری ندارد! " حسین ب.ن
۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سهشنبه
فروختن زمین های بهشت و جهنم
در زمان های قدیم ، وقتی هنوز جاروبرقی نبود ،
کشیشان دیوس تو مایه های اساتید امروز شروع کردن به فروختن زمین های بهشت
مردم هم خوشحال همه ی پولی که داشتند رو میدادند به این کشیش ها تا بهشت و خوشبختی رو با هم بخرن باشد که رستگار شوند
مردم میکشتن خودشونو تا بتونن زمین های بیشتریا در منطقه بهتری روبخرن...
تا اینکه یه ادم زرنگ پیدا شد و رفت کلیسا و گفت زمین های جهنم قیمتش چقدره؟
کشیش ها بهش مثل احمقا نگاه کردن و گفتن همه دارن خودشونو میکشتن تا بتونن زمین های بهشت روبخرن ، زمین های جهنم که به درد نمیخوره ، ارزشی نداره ، قیمتی نداره...
بلاخره یارو همه ی زمینای جهنم رو به قیمت ارزونی می خره و کشیشام خوشحال از اینکه از هیچی ام پول در اوردن همه زمینا رو یکجا ارزون میفروشن...
از فرداش هیچکی نمیره زمینای بهشتو بخره چون یارو میگه من تمام زمینای جهنم رو خریدم هیچکسم راه نمیدم تو جهنم.
کشیشان دیوس تو مایه های اساتید امروز شروع کردن به فروختن زمین های بهشت
مردم هم خوشحال همه ی پولی که داشتند رو میدادند به این کشیش ها تا بهشت و خوشبختی رو با هم بخرن باشد که رستگار شوند
مردم میکشتن خودشونو تا بتونن زمین های بیشتریا در منطقه بهتری روبخرن...
تا اینکه یه ادم زرنگ پیدا شد و رفت کلیسا و گفت زمین های جهنم قیمتش چقدره؟
کشیش ها بهش مثل احمقا نگاه کردن و گفتن همه دارن خودشونو میکشتن تا بتونن زمین های بهشت روبخرن ، زمین های جهنم که به درد نمیخوره ، ارزشی نداره ، قیمتی نداره...
بلاخره یارو همه ی زمینای جهنم رو به قیمت ارزونی می خره و کشیشام خوشحال از اینکه از هیچی ام پول در اوردن همه زمینا رو یکجا ارزون میفروشن...
از فرداش هیچکی نمیره زمینای بهشتو بخره چون یارو میگه من تمام زمینای جهنم رو خریدم هیچکسم راه نمیدم تو جهنم.
۱۳۸۶ بهمن ۱۲, جمعه
یک کتاب قشنگ
«چرا هيچ خلوت عاشقانهای خلوت نيست، ازدحام جمعيت است در تختخوابی دونفره؟ چرا هر کسی چند نفر است، چهرههائی تماماَ گوناگون؟ چرا عاشق کسی میشويم اما با کس ديگری به بستر میرويم؟ چرا عشق جماعیست دستهجمعی که در آن هر کسی هر کسی را میگايد جز من که هميشه گائيده میشوم؟ نکند سر بر شانهی تو گذاشته بودم، مفيستو، وقتی به درد گريه میکردم؟»
" … بعد گوشی را گذاشت روی زمين و رفت تا من، بعد از ده سال دوری از وطن، دو ساعت تمام، با نرخ دقيقهای پنج و نيم فرانک، بتوانم گوش بدهم به صدای سکوت بيابانهای کشورم؛ سکوتی مرموز و آشنا"
" وقتی زبان مادریات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقيم صرف میشوند، وقتی هزاران فعل ديگر را بايد به کمک فعل معين صرف کرد، و اين فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل همخوابگی بکار میرود، آنوقت زبان خيانتکار میشود. حالا اگر تو هم کسی باشی که همينطور تکهتکه از تنت کنده اند، آنوقت قاطی میکنی. آنوقت کردن میشود کشتن. کشتن میشود کردن، و همخوابگی و جنايت همسايهی هم میشوند. "
بخش هایی از کتاب: وردیکه برهها میخوانند اثر: رضا قاسمی
--
" … بعد گوشی را گذاشت روی زمين و رفت تا من، بعد از ده سال دوری از وطن، دو ساعت تمام، با نرخ دقيقهای پنج و نيم فرانک، بتوانم گوش بدهم به صدای سکوت بيابانهای کشورم؛ سکوتی مرموز و آشنا"
" وقتی زبان مادریات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقيم صرف میشوند، وقتی هزاران فعل ديگر را بايد به کمک فعل معين صرف کرد، و اين فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل همخوابگی بکار میرود، آنوقت زبان خيانتکار میشود. حالا اگر تو هم کسی باشی که همينطور تکهتکه از تنت کنده اند، آنوقت قاطی میکنی. آنوقت کردن میشود کشتن. کشتن میشود کردن، و همخوابگی و جنايت همسايهی هم میشوند. "
بخش هایی از کتاب: وردیکه برهها میخوانند اثر: رضا قاسمی
--
فقط 23 روز مونده که تابستون تموم شه ، این روزها تا میشه می خوابم...
نوشتن اتو بیوگرافیمو متوقف کردم چون کیبورد فارسی ندارم همین چند خطم کلی طول میکشه...
این کتاب رو 1 ماه پیش خوندم ، شاید اگه ایران بودم خوندنش اینقد مزه نمی داد. با انکه pdf . بود ولی اصلا چشمام اذیت نشد
کلا خیلی باهاش حال کردیم و بسی خوشنود گشتیم...
اگه خواستین این کتاب یا بقییه کارای رضا قاسمی رو بخونید از ادرس زیر download کنید:
اگه برادران رزمنده این سایت رو هم مورد عنایت قرار دادن تا باز شما رستگار شوید ، کون لقشون من خودم یه جا کتاب رو upload میکنم (البته بعد از اجازه از رضا قاسمی) چون این کتاب به هیچ وجه ذره ای سیاسی نیست.
اشتراک در:
پستها (Atom)